سایبان موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند ، اما دیری نمی پاید که خاطراتت دوباره می رویند
| ||
|
هرگاه به طور کنایه بخواهند بگویند کسی کاری را خراب کرده این مثل را می گویند ( دسته گل به آب داده ) که قصه آن چنین است : دو برادر بودند یکی قدمش سبک و دیگری سنگین و بد قدم . برادر خوش قدم هرکجا می رفت برای اهل آنجا مبارک بود ولی دیگری بعکس برادر اول هرکجا که وارد می شد نظم آنجا به هم می خورد وحتی کار به دعوا و خونریزی هم می کشید . روزی نوبت عروسی برادر نیک قدم رسید. همه و به خصوص اهل و عیال همان برادر بد قدم از او خواستند که شهر را ترک کند و روز عروسی را در ولایت دیگری به سر برد. به وجود اینکه برادر نیک قدم خیلی مشتاق بود که در عروسی برادرش حضور داشته باشد با اصرار دیگران قانع شد برای خوشبختی برادرش آنجا را ترک کند . آقای سنگین قدم از آبادی دور شد رفت و رفت و رفت تا که خستگی بر او چیره شد چشمه آبی یافت و در کنار آن نشست آبی نوشید غذایی را که به همراه داشت خورد و زیر سایه ی درخت کنار چشمه دراز کشید و مشغول استراحت شد دلش به هوای عروسی برادر بود و داشت به مراسم فکر میکرد که ناگهان نگاهش به گلهای وحشی کنار رود دوخته شد با خود گفت که حالا که من به برادرم و عروسی اش دسترسی ندارم و از آنجا که این رود از صحن خانه برادرم می گذرد پس دسته ای از این گلهای زیبا بچینم و آن ها را به آب بیندازم تا اینگونه پدر و برادرم را خوشحال کنم . با زحمت دسته گلی چید با سلیقه آن را آراست و به آب انداخت . صحن حیاط برادر حوض بزرگی داشت که آب رود از یکطرف آن وارد و از طرف دیگر به باغ های آبادی می رفت . می دانیم وقتی چیز سبکی به گردابی می افتد مشکل خارج می شود بلکه دور می زند و به محل ریزش آب بر میگردد . مجلس محیا شده بود و بساط عقد و عروسی را چیده بودند که دسته گل به حوض صحن برادر رسید در این هنگام دختر بچه ای که در حیاط با بچه های دیگر مشغول بازی بود توجهش معطوف گل می شود دست دراز کردن بچه همانا و به آب افتادن همانا و غرق شدن همانا . پدر بچه که خیلی دخترش را دوست میداشت زنش را مقصر دانست و او را به شکلی به باد کتک گرفت که زن نیز تلف شد . عقد و عروسی بهم خورد و همه گریان به خانه برگشتند . تنگ غروب که برادر سنگین قدم به خانه بازگشت همه را ناراحت یافت پدرش از او پرسید تو چه کاری کردی که عروسی برادرت سر نگرفت ؟ جواب داد به خدا من کاری نکردم فقط دسته گلی به آب دادم. پدرش گفت پس بگو تو آن دسته گل را به آب دادی و این فتنه را برپا نمودی ..... نظرات شما عزیزان:
اگر قابل بدانید لینکتان کردم
پاسخ:ممنون از شما
سلام
خیلی قشنگ بود ممنون از شما پاسخ: سلام روز بخیر قابلی نداشت
سلام آقا فرشید
روز به خیر... وبلاگ زیبایی دارید همچنین مطالبتان... به من هم سر بزنید پاسخ: حتما ای مهربان
سلام پسر خاله عزیزم ..
بسیار بسیار خوشحالم که وبلاگ چنین وزین را طراحی کرده اید .. امید که در همیشه ایام سر بلند و پیروز باشید .. سر فرصت خواهم آمد تمام را به دقت خواهم خواند .. افتخار است که نام وبلاگ را در لیست پیوندها قرار دهم .. شاد زی .. پاسخ: دورود بر تو خوشحال می شوم از آمدنت . ما را از نظرهای خوبتان بهره مند نمایید .
چه جالب ..مرسی .
پاسخ: خواهش می کنم . |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |